به من گفت مامان!
بعد از مدتها سلام دیشب کلی نوشتم پاک شدن. امشب دوباره می نویسم... زمانی که توی اتاق عمل کار می کردم، یه روز یه شماره از اصفهان به گوشیم زنگ زد، تا جواب دادم یه دختر بچه ی مودب گفت: سلام، مامان سر راهتون که دارین میاین ....(یادم نیست چی بود) هم برام می خرین؟ اون زمان موقعی بود که من خیلی درگیر حس مادری بودم و دلم خیلی بچه می خواست... تا کلمه ی مامان رو خطاب به خودم شنیدم اشک توی چشمم جمع شد و دلم رفت... کمی مکث کردم و گفتم: دختر خوب شماره تو اشتباه گرفتی، دوباره زنگ بزن. اونم معذرت خواهی و قطع کرد. برای نجمه و مینو تعریف کردم و هی می گفتم به من گفت مامان!!! دیشب وقتی یاس بلورینم رو گذاشته بودم رو...